نامش را نمیدانم شاید احتیاط بیش از حد
همین امروز باید میآمد، امروز که هوا ابری ست و مثل تمام روزهای ابری دیگر رسیدن صبح را احساس نمیکنم ، در حالی که مغزم کاملا خواب بود نفهمیدم که روز شده و برای رفتن به کارگاه آماده می شوم. با دقت ریمل زدم و خط نازکی پشت چشمم کشیدم و کمی رنگ گلبهی به صورتم مالیدم، وقتی کارم تمام شد انگار که تازه بیدار شده بودم، مداد خاکستری هنوز در دستم بودولی من نبودم که با این همه وسواس آن خط ها را کشیده بودم ،آن موقع صبح از منِ آرایش گریز بعید بود، دیگر فرصت نبود که با مژههایم کشتی بگیرم، درست همین امروزکه من در خواب صورتم را نقاشی کردم باید مسئول قراردادها با آن قیافهی ترسناک و آنهمه انگشتر عقیق بیاید، وقتی برگههای قرارداد را امضا میکردم چشمم به ناخنهای صورتیام افتاد، به کل فراموش کرده بودم امضایم از کجا شروع میشد و اسم و فامیلم را چه طور خوش خط مینوشتم.
گاهی هم خوابمان میبرد...
آخ که چقدر می فهممت ماهی جان. هر روز که بخواهم جین و کفش اسپرت بپوشم دعا می کنم جلسه غیرمنتظره ای پیش نیاید. ساق دست توی کیفم و لاک پاک کن توی کشوی میزم هم همین را می گویند.
تا چشش دراد![چشمک]